سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  محسن
دانشمند بی عمل مانند تیرانداز بی زه[کمان[است . [امام علی علیه السلام]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
70980
بازدیدهای امروز وبلاگ
0
بازدیدهای دیروز وبلاگ
10
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
محسن
محسن قربانی
عکس ، آهنگ،برنامه موبایل و مقاله و ...
لوگوی وبلاگ
محسن
بایگانی
جوک
آهنگ
بشقاب پرنده وآدم فضایی
عشقولانه
مقالات فیزیک
مجموعه ای از بهترین کدها برای وبلاگ
دانلود بهترین نرم افزار ها
نرم افزار از همه جورش
آبان 1387
مهر 1387
شهریور 1387
مرداد 1387
فروردین 1387
پیوندهای روزانه

خزان [313]
[آرشیو(1)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

بسوی آینده
شهریار

لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   محسن قربانی  

عنوان متن عاشقانه ها چهارشنبه 87 خرداد 29  ساعت 6:35 عصر

Image hosting by TinyPic چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری...Image hosting by TinyPic

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو

بیا ببین که در این غم چه نا خوشم بی تو

شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا

همیشه زهر فراقت همی کشم بی تو

اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا

دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد 

کاش می‌توانستم وجودم را عاری از هر تعلقی بکنم، عاری از هر

بندی.....هر چیزی که تورا می آزارد و مرا....

کاش لازم نبود که تنم را با لباسهای رنگ و وارنگ بپوشانم.....

کاش هیچ بندی پاهایم را نبسته بود. کاش هیچ دیواری نبود...هیچی حجابی نبود.....

کاش هیچ منی نبود، هیچ تویی نبود، هیچ خودخواهی نبود، منیتی

نبود.....

کاش هیچ مذهبی نبود، هیچ آیینی نبود، کاش هیچکدام از این

ایدئولوژی‌های مسخره نبودند.....

کاش هیچ مفهومی نبود، هیچ کلامی نبود، هیچ تعریف و توصیفی نبود...

کاش هیچ پایبندی نبود، هیچ پوششی نبود.....

کاش هیچ سنتی نبود ? قانونی نبود? حد و مرزی نبود?  تعهدی نبود.....

کاش بیمی نبود? رسوایی نبود ? شرمی نبود .....

کاش هیچ تنی نبود? اندامی نبود ?چشمی نبود.....

کاش هیچ قالبی نبود چهره ای نبود زیبا رویی نبود اصلا زیبایی نبود.....

کاش هیچ بندی نبود? بندیی نبود? زندانی نبود.....

اگر هیچ کدام از اینها نبودند، نازنینم !! تورا درس عاشقی می

آموختم!!!.....

اصلا کاش نبودم نبودی کاش نمی آمدم و نمی آمدی.....کاش برای

همیشه می رفتیم ? به اعماق زمین...به اوج آسمان... کاش توان پرواز

داشتی ...کاش می توانستی زمین و زمینیان را رها کنی .....گفته

بودی بهشت را نمی توان بر زمین آورد ... نازنینم ! با تو زمین نیز بهشت

می شود ? اصلا خود خود بهشت است.....و بی تو بهشت برین ?دوزخی

بیش نیست ..... راستی چرا نیستی ؟ چرا من از تو می گریزم ؟

 تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد 

چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم

بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم

بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند

من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم  

خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش

چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم

بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ

من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم

سرم ای ماه به دامان نوازش بکذار

تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم

به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی

شکوه های شب هجران تو آغاز کنم

با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای

از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم

بوسه می خواستم از آن مه و خوش می خندید

که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم

سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش

خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم 

تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد 

پاورقی :

ما آدمها مو جودات عجیبی هستیم... حال و هوای خاصی دارم این

روزها اصلا دلم نمی خواد زمان بگذره و عجیبه این حسم روی رفتارهام

چه قدر تاثیر گذاشته حتی روی راه رفتنم روی رانندگیم روی... باور نمی

کنید موهام رو که داشتم شونه می کردم انقدر آروم این برس روی مو

هام می کشیدم که خودم هم از رفتارم خنده ام گرفت ... چقدر این دل

آدم یا بهتر بگم ضمیر ناخوداگاه آدم روی رفتارهاش اثر می گذاره پاییز

تموم شد...زمستون رسید و بهار در راه...و بعدش تابستون ...کاش می

شد زمان رو متوقف کرد یا به عقب برد...نمی دونم چی بگم ؟ تو

میفهمی ؟؟؟

ای که دور از من در یاد منی

با خبر باش که دنیای منی

شادی ات شادی من غصه ات غصه ی من

قلب من خانه ی تو خانه ی تو قبله ی من


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   محسن قربانی  

عنوان متن اسیر چهارشنبه 87 خرداد 29  ساعت 6:29 عصر

 

 

ترا می خواهم و دانم که هرگز

 

به کام دل در آغوشت نگیرم

 

توئی آن آسمان صاف و روشن

 

من این کنج قفس، مرغی اسیرم

 

 

ز پشت میله های سرد و تیره

 

نگاه حسرتم حیران برویت

 

در این فکرم که دستی پیش آید

 

و من ناگه گشایم پر بسویت

 

 

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

 

از این زندان خامش پر بگیرم

 

به چشم مرد زندانبان بخندم

 

کنارت زندگی از سر بگیرم

 

 

در این فکرم من و دانم که هرگز

 

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

 

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

 

دگر از بهر پروازم نفس نیست

 

 

ز پشت میله ها، هر صبح روشن

 

نگاه کودکی خندد برویم

 

چو من سر می کنم آواز شادی

 

لبش با بوسه می آید بسویم

 

 

اگر ای آسمان خواهم که یکروز

 

از این زندان خامش پر بگیرم

 

به چشم کودک گریان چه گویم

 

ز من بگذر، که من مرغی اسیرم

 

 

من آن شمعم که با سوز دل خویش

 

فروزان می کنم ویرانه ای را

 

اگر خواهم که خاموشی گزینم

 

پریشان می کنم کاشانه ای را


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نرم افزار MobileMatrix v1.0 : ماتریکس گرفتن با موبایل
نرم افزار رایگان "اخبار من" 1.1، روزنامه ای در جیب شما
گوشی نوکیا N73
چند ترفند برای مکالمه مجانی(رایگان) با تلفن همراه
Image Converter v2.0 برای نوکیا سری 60 ورژن 3
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ